گاهی در زندگی یک جورهایی می شودکه.
دل و دماغت به هیچ کاری نمی رود!
نه سردرد داری.
نه از موضوعی خواسته یا ناخواسته ناراحتی.
نه کسی خنجر کینه به پشتت فرو انداخته.
نه.
دوست داری تنها باشی، خودت و خودت
به یک گوشه خیره بشوی.
سکوت باشد و سکوت و تنها یک نوای ملایم از آهنگی که روحت را نوازش بدهد(مثلا until the last moment)
چایت را بنوشی و به هر کس و هر چیزی فکر کنی!
رویا ببافی و برای خودت لبخند بزنی!
حرف های مادربزرگت را مرور کنی و با انگشتانت بازی کنی.
بروی لب پنجره، به خیابان ها نگاه کنی، به راه رفتن غریبه ها، همانهایی که ابدا نمیشناسی و داستانشان را از کفششان بخوانی!
تنهای تنها باشی.
گاهی تنهایی لازم است
بنشینی و خودت را امتحان کنی!
احساسات خاک خورده ات را تر و تمیز کنی و بگذاری سرجای اولش!
گاهی تنهایی نوشیدن لازم است.
درباره این سایت